فرسودگی شغلی و افسردگی در طول دههها بهطور چشمگیری با تغییر مفاهیم روبرو بوده است و این تغییرات تحت تأثیر نگرشهای اجتماعی و افزایش آگاهی نسبت به مسائل سلامت روان قرار داشتهاند. در گذشته، بررسی وضعیتهای سلامت روان با شناخت محدودی از شیوع و تأثیر آنها بر زندگی افراد آغاز شد. مطالعات اولیه عمدتاً بر روی بیماریهای روانی شدید متمرکز بودند، در حالی که شرایطی مانند فرسودگی شغلی و اختلالات افسردگی اغلب نادیده گرفته میشدند یا بهعنوان نشانههایی از ضعف یا شکست شخصی معرفی میشدند.
تحول مفاهیم
اصطلاح “فرسودگی شغلی” برای نخستین بار در دهه ۱۹۷۰ توسط روانشناس هربرت فرودنبرگر معرفی شد. او این وضعیت را بهعنوان حالتی از خستگی عاطفی، جسمی و ذهنی ناشی از استرس طولانیمدت و بیش از حد، بهویژه در مشاغل کمککننده توصیف کرد. این لحظهای مهم در شناخت فرسودگی شغلی بهعنوان یک وضعیت روانشناختی معتبر بود که با افسردگی بالینی متفاوت است، اما ویژگیهای مشترکی نیز دارد. شناسایی فرسودگی شغلی منجر به بحث گستردهتری درباره سلامت شغلی و اهمیت رفاه روانی در محیط کار شد.
افزایش آگاهی
اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم شاهد افزایش آگاهی درباره سلامت روان بود، که تحت تأثیر عوامل اجتماعی مختلف، از جمله افزایش فشارهای کاری و تأکید بیشتر بر تعادل کار و زندگی قرار داشت. سازمان جهانی بهداشت (WHO) شروع به اولویتبندی سلامت روان بهعنوان یک مسئله بهداشتی جهانی کرد و تحقیقات و مداخلاتی را برای درک و کاهش تأثیر اختلالات سلامت روان آغاز نمود. این دوره همچنین شاهد ظهور کمپینهای بهداشت عمومی بود که هدف آنها کاهش انگ اجتماعی مرتبط با بحثهای سلامت روان و تشویق افراد به جستجوی کمک بود.
تأثیر رویدادهای جهانی
رویدادهای جهانی مهم، مانند پاندمی COVID-19، اهمیت سلامت روان را بیشتر نمایان کرد. این پاندمی شرایط موجود سلامت روان را تشدید کرد و منجر به افزایش نرخ افسردگی و اضطراب در سطح جهانی شد. گزارشها نشان دادند که تعداد افرادی که علائم افسردگی را تجربه میکنند از حدود ۱۹۳ میلیون نفر به ۲۴۶ میلیون نفر در سراسر جهان افزایش یافته است، که نشاندهنده افزایش قابل توجه چالشهای سلامت روان بهدلیل فشارهای اجتماعی بیسابقه است. با افزایش دیده شدن مسائل سلامت روان، مشخص شد که این مسائل با عوامل مختلفی از جمله دینامیکهای محیط کار، فشارهای اقتصادی و روابط اجتماعی در ارتباط هستند. بهداشت عمومی انگلستان بر اهمیت تقویت روابط قوی میان رهبران و کارکنان برای بهبود رفاه کلی در محیط کار تأکید کرد و نیاز به تغییرات سیستمی برای حمایت از ابتکارات سلامت روان در سازمانها را مورد توجه قرار داد.
فرسودگی شغلی
فرسودگی شغلی حالتی از خستگی عاطفی، جسمی و ذهنی است که ناشی از قرارگیری طولانیمدت در سطوح بالای استرس، بهویژه در محیطهای کاری، میباشد. این وضعیت با سه مؤلفه اصلی مشخص میشود: خستگی عاطفی، بیاحساسی یا بدبینی و کاهش حس موفقیت شخصی.
این حالت معمولاً بهصورت خستگی مزمن، احساس جدایی از کار و کاهش قابل توجه در عملکرد شغلی بروز میکند که میتواند به تضعیف بیشتر اعتماد به نفس و انگیزه منجر شود.
علل فرسودگی شغلی
فرسودگی شغلی به عوامل مختلفی در محل کار که معمولاً در شیوههای کاری ریشه دارند، نسبت داده میشود. این عوامل شامل موارد زیر هستند:
• بار کاری بیش از حد و مهلتهای غیرواقعی
• عدم کنترل بر وظایف یا محیط کار
• عدم پاداش یا شناخت کافی برای تلاشها
• روابط کاری ضعیف یا فروپاشی جامعه کاری
• محیطهای کاری سمی و انتظارات شغلی نامشخص
• عدم تعادل بین کار و زندگی و درخواستهای مداوم برای مراقبت
این عوامل باعث ایجاد حس ناتوانی و احساس غرق شدن در کار میان کارکنان میشوند که در نهایت به خستگی عاطفی و بدبینی نسبت به نقشهایشان منجر میشود.
علائم فرسودگی شغلی
علائم فرسودگی شغلی میتوانند بهطور گستردهای متفاوت باشند، اما معمولاً شامل موارد زیر هستند:
• خستگی مزمن و کاهش انرژی
• بدبینی یا جدایی از کار
• کاهش عملکرد و دشواری در تمرکز
• علائم جسمی مانند سردرد و تنش عضلانی
• افزایش تحریکپذیری و ناامیدی
زمانی که افراد دچار فرسودگی شغلی میشوند، اغلب احساس خالی بودن و ناامیدی میکنند که مشابه علائم افسردگی است.
مقابله با فرسودگی شغلی
مقابله با فرسودگی شغلی نیازمند رویکردی چندجانبه است که به جای مدیریت صرف علائم، به عوامل استرسزای زیرساختی توجه کند. این رویکردها شامل موارد زیر هستند:
• کاهش بار کاری یا مسئولیتها
• بهبود تعادل بین کار و زندگی
• تقویت مهارتهای مقابله و تکنیکهای مدیریت استرس
• جستجوی حمایت از همکاران، دوستان یا خانواده
برخلاف درمان افسردگی که ممکن است شامل رواندرمانی و دارو باشد، مداخلات مربوط به فرسودگی شغلی بر تغییرات محیطی و راهبردهای شخصی که به بهبودی و تجدید قوا در خارج از کار کمک میکنند، تمرکز دارند. شرکت در فعالیتهای اجتماعی و تمرینات خودمراقبتی برای مقابله مؤثر با فرسودگی شغلی و بازگرداندن سلامت روان ضروری است.
افسردگی
افسردگی، که بهطور بالینی بهعنوان اختلال افسردگی عمده (MDD) شناخته میشود، یک اختلال شایع سلامت روان است که با احساسات مداوم غم، ناامیدی و از دست دادن انگیزه یا لذت در فعالیتها مشخص میشود. بر خلاف نوسانات خلقی گذرا، دورههای افسردگی میتوانند حداقل به مدت دو هفته ادامه یابند و با علائم دیگری همراه هستند که بهطور قابل توجهی عملکرد روزانه را تحت تأثیر قرار میدهند. این علائم ممکن است شامل مشکلات تمرکز، احساس گناه یا بی ارزشی بیش از حد، اختلال در الگوهای خواب، تغییرات در اشتها یا وزن و خستگی باشد.
علل و عوامل خطر
افسردگی میتواند ناشی از تعامل پیچیدهای از عوامل بیولوژیکی، محیطی و روانشناختی باشد. استعداد ژنتیکی، عدم تعادل در شیمی مغز، آسیبهای روحی، سوء استفاده یا تغییرات عمده در زندگی میتوانند به شروع دورههای افسردگی کمک کنند. تحقیقات نشان میدهد که زنان بهطور آماری بیشتر از مردان به افسردگی مبتلا میشوند، هرچند که این اختلال میتواند افراد را در تمام گروههای سنی، نژادی، درآمدی، فرهنگی و تحصیلی تحت تأثیر قرار دهد.
نشانهها و علائم
نشانهها و علائم افسردگی میتوانند متفاوت باشند اما معمولاً شامل موارد زیر هستند:
• غم پایدار: افراد ممکن است بیشتر روز احساس خالی بودن یا ناامیدی کنند.
• از دست دادن علاقه: کاهش قابل توجهی در لذت از فعالیتهایی که قبلاً از آنها لذت میبردند.
• تغییرات در اشتها: کاهش یا افزایش وزن قابل توجه که نشاندهنده تغییر در عادات غذایی است.
• اختلالات خواب: افراد مبتلا ممکن است با بیخوابی یا خواب بیش از حد مواجه شوند.
• خستگی: خستگی مزمن یا سطح انرژی پایین که بر فعالیتهای روزانه تأثیر میگذارد.
• احساس بیارزشی: بسیاری از افراد با احساسات گناه بیش از حد یا نامناسب دست و پنجه نرم میکنند.
• مشکلات تمرکز: افراد ممکن است در تصمیمگیری یا تفکر واضح دچار مشکل شوند.
• افکار مرگ یا خودکشی: افکار مکرر درباره مرگ یا خودکشی نشانههای مهمی هستند که نیازمند توجه فوری هستند.
برای تشخیص MDD، فرد باید حداقل پنج مورد از علائم مشخصشده را در یک دوره دو هفتهای تجربه کند که شامل حالت افسرده یا کاهش علاقه به فعالیتها باشد.
رویکردهای درمانی
درمان مؤثر افسردگی معمولاً شامل یک رویکرد بالینی جامع است که ممکن است شامل رواندرمانی، دارو یا ترکیبی از هر دو باشد. انجمن روانپزشکی آمریکا ترکیبی از دارو و درمان را توصیه میکند که نرخ موفقیت 65 تا 75 درصدی را برای افراد مبتلا به افسردگی متوسط تا شدید نشان میدهد. رواندرمانیهایی مانند درمان شناختی-رفتاری (CBT) و درمان بین فردی (IPT) بهعنوان درمانهای خط اول در نظر گرفته میشوند.
حمایت و نظارت مداوم توسط حرفهایهای بهداشت روان برای مدیریت مؤثر علائم و بهبود کیفیت زندگی بسیار حیاتی است. درک و رسیدگی به افسردگی نه تنها برای سلامت فردی ضروری است بلکه به بهبود روابط بین فردی، عملکرد در محل کار و سلامت کلی جامعه نیز کمک میکند.
تفاوتهای بین فرسودگی شغلی و افسردگی
فرسودگی شغلی و افسردگی اغلب به دلیل علائم مشابه خود با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند، اما این دو وضعیت شرایطی متمایز با ریشهها، علائم و پیامدهای درمانی متفاوت هستند.
تفاوتهای کلیدی
ریشه و محرکها
فرسودگی شغلی عمدتاً با استرس مزمن در محیط کار مرتبط است که معمولاً ناشی از قرارگیری طولانیمدت در معرض فشار بالا، منابع ناکافی و عدم رعایت اصول مراقبت از خود است. این وضعیت معمولاً در پاسخ به شرایط نامناسب کاری، کمالگرایی، اعتیاد به کار و عدم تعادل بین کار و زندگی به وجود میآید. در مقابل، افسردگی یک اختلال خلقی است که بهطور بالینی قابل تشخیص بوده و میتواند توسط عوامل مختلفی از جمله تأثیرات بیولوژیکی، روانشناختی و محیطی تحریک شود. این اختلال با احساسات مداوم غم، از دست دادن علاقه و مجموعهای از علائم عاطفی و جسمی مشخص میشود.
علائم و مدت زمان
در حالی که هر دو وضعیت علائمی مانند خستگی شدید، بیحالی و دیدگاه منفی عمومی را به اشتراک میگذارند، اما بهطور متفاوتی بروز میکنند. فرسودگی شغلی با خستگی عاطفی و جسمی خاصی که به کار مربوط میشود، مشخص میشود و منجر به احساس جدایی و کاهش عملکرد در شغل فرد میگردد. در مقابل، افسردگی دامنه وسیعتری از زندگی را در بر میگیرد و میتواند بر وضعیت عاطفی کلی فرد تأثیر بگذارد و روابط و عملکرد روزانه او را فراتر از محیط کار تحت تأثیر قرار دهد. علاوه بر این، افسردگی حداقل به مدت دو هفته یا بیشتر ادامه دارد، در حالی که فرسودگی شغلی معمولاً به تدریج شکل میگیرد و ممکن است با تغییرات در محیط کار برطرف شود.
پیشرفت و همزیستی
تحقیقات نشان میدهد که فرسودگی مزمن گاهی اوقات میتواند به افسردگی بالینی منجر شود، زیرا استرس مزمن و حس ناکارآمدی میتواند عزت نفس را کاهش داده و مسائل عاطفی عمیقتری را تحریک کند. تخمین زده میشود که حدود ۲۶ درصد از افراد ممکن است همزمان دچار فرسودگی شغلی و افسردگی شوند. با این حال، مهم است که به یاد داشته باشیم که نه همه کسانی که افسردگی دارند دچار فرسودگی شغلی خواهند شد و نه این دو وضعیت لزوماً به صورت مستقل وجود دارند.
بهبودی و درمان
استراتژیهای بهبودی برای فرسودگی شغلی معمولاً بر روی کاهش استرسهای محیط کار، تقویت مراقبت از خود و تعیین مرزها تمرکز دارند، در حالی که درمان افسردگی ممکن است نیازمند رویکرد جامعتری شامل رواندرمانی و دارو باشد. تشخیص دقیق برای درمان مؤثر ضروری است، زیرا مداخلات برای هر یک از این شرایط ممکن است بهطور قابل توجهی به دلیل ریشههای متفاوت آنها متفاوت باشد. درک این تفاوتها برای افرادی که علائم را تجربه میکنند حیاتی است، زیرا میتواند راهکارهای مناسب برای بهبودی و حمایت را هدایت کند.
ارتباطات بین فرسودگی شغلی و افسردگی
مرور کلی بر رابطه
فرسودگی شغلی و افسردگی شرایطی مرتبط هستند که میتوانند تأثیر قابل توجهی بر سلامت روان و کیفیت کلی زندگی فرد داشته باشند. در حالی که این دو وضعیت علائم مشترکی مانند خستگی، انرژی پایین و دشواری در تمرکز را نشان میدهند، اما ریشههای متفاوتی دارند و ویژگیهای خاص خود را دارند. درک تعامل بین این دو وضعیت برای مداخلات و مدیریت مؤثر ضروری است.
چگونگی تأثیر فرسودگی شغلی بر افسردگی
افرادی که دچار فرسودگی شغلی هستند، معمولاً احساس خستگی و جدایی از کار خود را گزارش میکنند که میتواند به صورت علائم افسردگی، از جمله غم مداوم و از دست دادن علاقه به فعالیتهای قبلاً لذتبخش بروز کند. چرخه فرسودگی میتواند منجر به کاهش عزت نفس و افزایش خودانتقادی شود که احساس بیارزشی را که معمولاً با افسردگی مرتبط است، تشدید میکند. علاوه بر این، استرس مزمن ناشی از کار میتواند تابآوری و مکانیزمهای مقابله را کاهش دهد و افراد را در برابر دورههای افسردگی آسیبپذیرتر کند، بهویژه اگر از سیستمهای حمایتی کافی برخوردار نباشند. تحقیقات نشان میدهد که فرسودگی طولانیمدت میتواند به اختلال افسردگی عمده تبدیل شود و مطالعات نشان دادهاند که درصد قابل توجهی از افراد (حدود ۲۶%) همزمان با هر دو وضعیت مواجه هستند. این نشان میدهد که در حالی که فرسودگی میتواند پیشدرآمدی برای افسردگی باشد، اما نه همه افرادی که دچار افسردگی هستند، فرسودگی شغلی را تجربه خواهند کرد.
تمایزات بین این دو وضعیت
با وجود ارتباطات موجود، مهم است که به یاد داشته باشیم فرسودگی شغلی عمدتاً به محیطهای کاری یا مراقبتی مربوط میشود، در حالی که افسردگی یک وضعیت بالینی قابل تشخیص است که میتواند از عوامل مختلفی از جمله تأثیرات بیولوژیکی و روانشناختی ناشی شود. استرس یک واکنش طبیعی به فشارهای روزمره است که اگر به مدت طولانی ادامه یابد، میتواند منجر به فرسودگی شغلی شود. درک این تمایزات برای درمان ضروری است، زیرا ممکن است نیاز به رویکردهای متفاوتی برای هر یک از این دو وضعیت وجود داشته باشد.
نقش عوامل محیطی
عوامل محیطی نقش قابل توجهی در توسعه هر دو وضعیت فرسودگی شغلی و افسردگی ایفا میکنند. استرسورهای مزمن، مانند انتظارات شغلی سخت یا چالشهای زندگی شخصی، میتوانند منجر به بروز هر دو وضعیت شوند. مطالعات نشان دادهاند که حفظ شبکههای حمایتی قوی و اجرای روشهای مؤثر مراقبت از خود میتواند تابآوری در برابر این چالشهای سلامت روان را افزایش دهد. علاوه بر این، محیطهای کاری که تعادل سالم بین کار و زندگی را ترویج میکنند و منابع سلامت روان را فراهم میآورند، میتوانند به طور قابل توجهی خطرات مرتبط با فرسودگی شغلی و افسردگی را کاهش دهند.
اگر مدیر یک کسب و کار هستید می توانید مقاله
.
درک فرسودگی شغلی
فرسودگی شغلی به عنوان یک نگرانی عمده در محیط کار، به ویژه در حرفههای پر استرس، ظهور کرده است. مطالعات نشان میدهد که تا ۵۹٪ از بزرگسالان شاغل در سالهای ۲۰۲۲-۲۰۲۳ نشانههای فرسودگی را تجربه کردهاند که این نشاندهنده افزایش ۱۲ درصدی نسبت به اوایل سال ۲۰۲۰ است.
سازمان جهانی بهداشت فرسودگی شغلی را در طبقهبندی بینالمللی بیماریها به رسمیت شناخته و آن را به عنوان یک سندرم ناشی از استرس مزمن در محیط کار که به طور مؤثری مدیریت نشده، معرفی کرده است.
پیامدهای فرسودگی شغلی فراتر از رفاه فردی است و بر بهرهوری در محل کار و روحیه کلی کارکنان تأثیر میگذارد.
منابع
5. Kivimäki, M., Kawachi, I. (2023). Work stress as a risk factor for cardiovascular disease: A systematic review and meta-analysis. *European Heart Journal*, 44(4), 300-310.
وحید زارعی
مشاور و مدرس توسعه فردی و مدیریت نویسنده و مولف کتاب های انسان ارزشمند و 2065 تناقض در انتخاب و سایه حقیقت محقق و پژوهشگر
سپاسگزارم، شناخت و مطالعه این موارد هم برای کارفرما و هم کارمند ضروری هست