یکی از مهمترین تفاوتهای نوع بشر با دیگر گونه های حیاتِ قابل مشاهده ی ما، مهارتهای انسانها در ارتباطات و تبادل اطلاعات و عواطف و احساسات است. به خصوص از زمان ابداع کلمات و پدید آمدن سخن و نوشته ها، ما توانایی های بالایی جهت برقراری ارتباط یافته ایم. اما با وجود گذشت هزاران سال از ابداع کلمات و پدید آمدن زبانها و گویش های گوناگون این پرسش هنوز پا برجاست که آیا دیگران حرف مرا می فهمند؟
آیا دیگران دقیقا برداشتشان از گفته های ما همان چیزی است که ما می گوییم؟
این پرسش همیشگی و پر تکرار ذهن بسیاری از ما و حتی متخصصان حوزه ی ارتباطات را درگیر کرده است. در این مطلب سعی می کنیم تا برخی از زوایای این بحث را روشن کنیم.
ما برای انتقال اطلاعات و خواسته هایمان به دیگران، از دو ابزار بهره می جوییم. یکی کلام و دیگری ارتباطات غیر کلامی، مانند حرکات چهره و دیگر اعضای بدن. این که از چه کلمات و چه نوع زبان بدنی برای انتقال اطلاعات استفاده کنیم به عواملی مانند آموزش هایی که دیده ایم، فرهنگی که در آن رشد یافته ایم و همچنین کتابها و فیلم ها و انسانهایی که با آنها تجربه مشترکی داشته ایم وابسته است.
زمانی که می خواهیم با فرد دیگری ارتباطات برقرار کنیم یکی از عوامل موثر بر درک مشترک ما از موضوع، اشتراکات هر چه بیشتر موارد ذکر شده بالا است تا زبان مشترکی داشته باشیم و فرهنگ کلامی یکدیگر را درک کنیم. نکته بعدی انتخاب صحیح کلمات و لحن مناسب و همچنین هوش هیجانی ما برای انتقال اطلاعات به طرف مقابل است.
اگر کیفیت انتقال اطلاعات شامل انتخاب کلمات و لحن و زبان بدن ما کاملا درست و مناسبِ پیامی باشد که میخواهیم انتقال دهیم، باز هم بخشی از موفقیت انتقال صحیح پیام به مخاطب، به توانایی، درک و توجه طرف مقابل از پیام دارد تا برداشت صحیحی از آنچه ما می گوییم داشته باشد. به همین علت شاید در بسیاری از موارد مخاطبان ما درک درست و یا دقیقی از آنچه می گوییم ندارند.
آیا دیگران حرف مرا می فهمند؟
الیزابت نیوتن در سال 1990 در آزمایشی نشان داد که چرا اغلب مخاطبان برداشت درستی از گفته های ما ندارند او در آزماش خود دو گروه تشکیل داد یک گروه Tapper که قرار شد آهنگی را که بسیار معروف است و در ذهن آن افراد بوده را با انگشتهای خود روی میز ضرب بگیرند و بنوازند و گروه دوم گروه Listener که مقرر شد آهنگ مربوطه را حدس بزنند.
هر فردی از گروه Tappers که وارد اتاق می شد آهنگ مورد نظر خود را می نواخت و مخاطبین یا گروه Listeners به آهنگ نواخته شده توسط انگشتان بر روی میز گوش می دادند
نکته جالب اینجا بود که افرادی که آهنگ خود را می نواختند حدس می زدند که حدود 50 درصد از مخاطبان توانسته اند آهنگ را به درستی تشخصی دهند اما در واقعیت تنها حدود دو و نیم درصد از مخاطبان توانسته بودند آهنگ درست را تشخیص دهند.
اما چرا چنین تفاوتی وجود داشت؟ چرا با وجود اینکه گمان می کنیم پیام خود را شفاف بیان کرده ایم، مخاطبان درک درستی از پیام ما ندارند؟
دلیل بسیار ساده است. چون گروه اول یا Tappers هنگام ضرب گرفتن روی میز، آهنگ را با جزییاتش در ذهن خود مینواخت و تصور می کرد، اما گروه شنونده ها تنها برآیند ساده آن را می شنیدند، که با آنچه در ذهن نوازنده بود بسیار تفاوت داشت. در ارتباطات ما نیز چنین اتفاقی رخ میدهد زمانی که شما موضوعی را با مخاطب خود مطرح می کنید جزییات آن و زوایای دیگر موضوع در ذهن شما وجود دارد. اما مطلب را به صورت خلاصه و یا بدون جزییات تاثیر گذار بر موضوع و یا شاید بدون احساسات و درک واقعی خود، مطرح می کنید به این دلیل برداشت آن فرد از موضوع با شما کاملا متفاوت خواهد بود.
یکی دیگر از دلایل ضعف در انتقال پیام و عدم درک مناسب از صحبت ها، کوچک بودن دایره لغات ماست. امروزه ما به دلیل جدا شدن از ادبیات عمیق و کتابها صرفا به شنیدن اخبار یا خواندن مطالب در شبکه های اجتماعی اکتفا میکنیم که این باعث محدود شدن دایره لغات و ضعف ما در انتقال پیام به شیوه درست و شفاف است.
همچنین عدم توجه مخاطبان هنگام شنیدن و درست گوش دادن، درک منافع طرف مقابل و احساسات متقابل عوامل گوناگونی است که انسان امروزی با وجود انواع ابزارهای ارتباطی در انتقال عواطف و خواسته های خود دچار ضعف و یا حس تنهایی شود.
وحید زارعی
این مطلب جواب خیلی از سوالات من در مورد تنهایی خودم با وجود استفاده از راه های مختلف ارتباطی با دیگران بود..و چالشهایی که به تازگی داره در زندگی من عمیقتر میشه و متوجه شدم دیگران هم به شدت درگیرش هستند..مطلب عالی بود و به من کمک کرد.